اولين باري ك ديدمت همون لحظه اول ك باهام صحبت كردي دلم لرزيد
دستپاچه شده بودم .رشته كلام از دستم در رفته بود داشتم مزخرف ميگفتم
سوالي كه اصلا نيازي به پرسيدن نداشت رو ازت ميپرسيدم
كلا ازت خوشم اومده بود
چشمات
لباس پوشيدنت
هيكل مردونت
زيباييت
محوم كرده بود
شايد دوست داشتم حتي ۱ ميليونم عشق الانم نمشد ولي تا اون لحظه هيچ مردي نظر منو اون همه جلب نكرده بود خيلي از متانت و وقارت خوشم اومده بود كلا با بقيه پسرا فرق داشتي
يكم ك صحبت كرديم برام آب تعارف كردي برداشتم بعدش ميخواستم برم ك گفتي ي لحظه بشينين منم نميدونستم برا چي ميگي يكم صبر كردم ديدم داري به بكي اس ام اس ميدي بعدا فهميدم كه به بابا اس ام اس دادي ك خوشت اومده ژيلا خانوم يه پاكت آورد كه اونو به من دادي و منم گرفتم و رفتيم تو اتاق پذيرايي
دلم آروم شده بود انگار ك دلم گرم شده بود حس ميكردم مرد زندگي من فقط تو ميتوني باشي توام از قيافت خنده ميباريد
درسته زياد تو چشات نگا نميكردم ولي احساس ميكنم چشات هم ميخنديد
توام ك قربونت برم انگار يخت آب شده بود داشتي پرتقال ميدادي دست ائلمان .
خلاصه اون شب موقع برگشتن تو ماشبن فقط به تو فكر ميكردم شبا با فكر تو ميخوابيدم
چ روزايي بود و گذشت